به یاد شهید
صبح پنج شنبه مورخه 95/09/04 دل های مشتاق در مسجد حضرت زهرا (سلام الله علیها) دانشگاه فردوسی مشهد برای زمزمه زیارت عاشورا گرد هم آمدند. شرکت کنندگان ثواب این مراسم را هدیه کردند به ارواح پاک شهدای کربلا، شهدای گمنام دانشگاه فردوسی و شهید سید حمیدرضا فراشباشی

نام پدر: سيدهاشم رشته: مهندسى مكانيك
تاريخ تولد:1346 محل تولد:مشهد
تاريخ شهادت:65/4/13 محل شهادت:مهران
صد جان بدهد كه روى واپس نكند
زندگينامه
شهيد سيدحميدرضا فراشباشى در سال 1346 در مشهد ديده به جهان گشود. سى روزه بود كه پدر خواندهاش آقاى فراشباشى آستانه، او را از خانواده سيد هاشم ضيايى گرفت و به فرزندى قبول كرد و شناسنامه او را به نام خود گرفت. خانواده فراشباشى بالاخص پدرش با كمال سعى و تلاش به پرورش و تربيت او همت گماشت و در سن پنج سالگى او رابامسائل دينى و اصول و فروع دين اسلام و فراگيرى حمد و سوره و نماز واحكام آشنا ساخت.او در سال 51 در دبيرستان دينى حسينيه مرحوم عابدزاده مشغول به تحصيل شد و ضمن درس خواندن به طور مرتب با مسجد جوادالائمه در ارتباط بود و فعاليت زيادى در انجمن تعليمات اسلامى زير نظر مرحوم شهيد تدين داشت. بعد از فارغ التحصيلى سيد حميدرضا خود را براى كنكور سراسرى آماده كرد و در دانشگاه اميركبير تهران در رشته حرارت و سيالات قبول و ترم اول رادر دانشكده مهندسى آن دانشگاه مشغول به تحصيل شد. از آنجايى كه به پدر و مادرش علاقه زيادى داشت اقدام به جابجايى كردو به مشهد منتقل گرديد.
شهيد سيد حميدرضا عشق و علاقه زيادى از خود براى رفتن به جبهه نشان مىداد به طورى كه بين سالهاى 61و62و63 پس از تعطيلى هنرستان تمام ايام تعطيلات رادر مناطق عملياتى گذراند. از آنجايى كه خانواده او تصور مىكردند كه وجود او در سنگر دانشگاه كارسازتر خواهد بود از او مىخواهند تااز رفتن به جبهه منصرف شود اما شهيد اظهار مىنمايد: »چون امر امام است و اكنون جبههها به وجود يكايك ما احتياج دارد رفتن من ضرورى است«. لذا در تاريخ 65/2/17 مجدداً عازم جبهه شد و در عمليات كربلاى 1 در تيپ 21 امام رضا)ع( واحدِ ادوات ديدهبانى شروع به انجام وظيفه كرد و بالاخره در تاريخ 65/4/13 در جبهه مهران به درجه رفيع شهادت نايل آمد.
شهيد سيد حميد رضابسيار رئوف، مهربان، متين و باادب بود.كم صحبت مىكرد و علاقه زيادى به مطالعه و نوشتن داشت. هميشه با وضو بود و شبها قبل از خوابيدن مجدداً وضو مىگرفت و چند آيه از قرآن تلاوت مىكرد و اينگونه بود كه لياقت ديدار دوست را نصيب خود ساخت.
بخشى از وصيتنامه شهيد
»... به نام او كه همه چيزم از اوست. به نام او كه زندگيم از اوست. به نام او كه زندگيم از اوست. به نام او كه زنده به اويم. به نام او كه از اويم. به نام او كه زندگى ام به خاطر اوست. شدنم در جهت اوست. بودنم از اوست رفتنم به سوى اوست. در يادم هميشه اوست و قلبم فقط با ياد او. ذكر او آرام مىگيرد. به ياد او كه معشوقم اوست اميدم اوست. با قلبم احساسش مىكنم. با ذره ذره وجودم با تمام سلولهايم احساسش مىكنم. اما افسوس بيانش نتوانم كرد.
خداوندا! بجز اين خون ناقابل كه خود نيز امانتى است نزد ما چيز ديگرى ندارم كه تقديم راهت سازم.
بار الها! اين خون را قبول درگاهت فرما و مرگ مرا شهادت در راهت قرار ده تا مانند جدم حسين )ع( در راه تو شهيد شوم.
خداوندا! بنده حقير و ناچيزت را جزو بندگانى قرار ده كه ترا شناختند و پس از شناخت عاشقت شدند و سپس تو براى آنها نواى )ارجعى الى ربك( برايشان سر دادى و داخل فرمودى در صف بندگان و داخل فرمودى در بهشت. خدايا از تو مىخواهم كه مرا يارى كنى تا آنچه در توان دارم در راه اسلام عزيز بكار برم به من اى خدا توانايى ده تا آنچه در توان دارم و تا اين قطره خونم را در راه دين نبى و فرستاده تو محمد )ص( فدا كنم، خدايا!امروز ورقهاى تاريخ اسلام با جوهرى خون رنگ و قلمى به قامت عزيزانى چون سرو به صفحه سفيد كفنهاى گلگون نگاشته مىشود و شهادت فصل سرخى است از كتاب سبز قرآن كه معلمش حسين)ع( و كلاسش كربلاست و شاگرد آن همه انسانهاى بيدار هستند. از كربلاى حسين تا نينواى ايران كه فرمود: »كل يوم عاشورا و كل ارض كربلا« و اين سندى است گواه بر مدعايمان كه در صفحه صفحه نوشته تاريخ روزمان خون است، رنج است و درد و آنچه آسان مىكند ايمان به توست و عشق به شهادت، چون اين درس ديگرى است از مكتب حسين)ع( آن سرور و سيد شهيدان زندهمان.
خدايا!
از تو مىخواهم مرا از آنچه كه بهترين بندگان صالحت از تو درخواست كردهاند بهرهمند فرمايى و پناه مىبرم به تو از آنچه ايشان به تو پناهنده گشتهاند.
خداوندا! رشته افكارم را در كدامين سو بگسترانم. سخن از چه بگويم تا در چهار چوب محدود توانم بتوانم درك كنم شكوه حكومت عظمت و بى پايان تو را. از چه بعد بررسى كنم انقلاب را و چطور ويران كنم هدف را.
چگونه انقلابى را بگويم كه در مدت زمان اندك جهان را بلرزه درآورده و يا چگونه و با چه زبانى از تحول درونى بگويم كه خود شعله انقلاب را در شمار آيد.
اما به جاست كه در حصار محدود مغز كوچكم به پرتويى از شعاعهاى نورانى كه كوتاهترين راه اتصالى به بيكران است چنگ زنم كه اين راه جز شهادت در راه خدا نيست. )پس خدايا مرگ مرا شهادت در راهت قرار ده(
تاریخ ثبت خبر: 1395/09/07 / تعداد نمایش خبر: 1565 / شماره خبر: ٦٥٣٧٩
